محمدحسين عزیز دل ما محمدحسين عزیز دل ما ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
محمد صالح نور چشم مامحمد صالح نور چشم ما، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

پسر مامان

نکات تربیتی4

نكته چهارم: اگر انتظارهای تربیتی، بیش از حد توان و استعداد کودک باشد، اثر معکوس دارد. از این رو، محرک ها و خواسته های تربیتی را بجا، متناسب و در حد پذیرش مطرح کنید.   ...
28 تير 1390

تولد

١٣/٠٦/١٣٨٩ ساعت ٥ صبح از خواب یبدار شدم، همه بیدار بودند و داشتند سحری می خوردند،شب خوبی نداشتم. با کلی استرس خوابیدم.... ١٣/٠٦/١٣٨٩ ساعت ٥ صبح از خواب یبدار شدم، همه بیدار بودند و داشتند سحری می خوردند،شب خوبی نداشتم. با کلی استرس خوابیدم چون قرار بود تا چند ساعت دیگه نی نی کوچولوم بدنیا بیاد.بعد از خوردن سحری آماده رفتن شدیم من که به خاطر عمل جراحی از شب قبل چیزی نخورده بودم یه کم سرگیجه داشتم. آژانس به موقع اومد و سوار شدیم. ساعت ٦:٠٠ صبح الان جلوی در بیمارستانیم//بیمارستان مرکزی شرکت نفت// از جلوی در راهنمایی شدیم به بخش ٣ خیلی زودتر از اونکه فکر می کردم کارهای پذیرش انجام شد و بستری شدم و کمتر از نیم ساعت بعد تو اتاق عم...
25 تير 1390

خواب حضرت ابوالفضل(ع)

٢٥/٠٩/١٣٨٩ عاشورا اونروز از صبح که از خواب پاشدم ناخودآگاه محمد حسین رو ابوالفضل صدا می کردم،‌اصلا ارادی نبود هر دفعه خواستم صداش کنم اسم ابوالفضل اومد تو دهنم.بعدشم  آماده کردمش تا بریم بیرون واسه عزاداری و نماز ظهر عاشورا. ٢٥/٠٩/١٣٨٩ عاشورا اونروز از صبح که از خواب پاشدم ناخودآگاه محمد حسین رو ابوالفضل صدا می کردم،‌اصلا ارادی نبود هر دفعه خواستم صداش کنم اسم ابوالفضل اومد تو دهنم.بعدشم که آماده کردمش تا بریم بیرون واسه عزاداری و نماز ظهر عاشورا. تو راه چون لباس سقا تنش کرده بودم هرجا می ایستادم همه باهاش بازی می کردند و اسمش رو ازم می پرسیدند و من باز هم ناخودآگاه می گفتم: ابوالفضل تا شب هم همینجوری بود...
25 تير 1390

احساس خوب مادر بودن

١٥/٠٤/١٣٩٠ امروز خیلی دیر از سر کار برگشتم تمام روز داشتم به تو پسر گلم فکر می کردم بابا می گفت امروز با بغض از خواب بیدار شدی و تمام روز بهونه می گرفتی منم با وجود اینکه گرما و خستگی کار کلافه ام کرده بود ولی بی تاب رسیدن به خونه و بغل کردن تو بودم. متاسفانه ماشین هم گیرم نیومد و مجبور شدم با اتوبوس بیام . تمام راه دلم می خواست بال داشتم و تا خونه پرواز می کردم اما ..... بالاخره رسیدم خونه تا طبقه چهارم دویدم و دیگه نفسم بند اومده بود دست کردم تو کیفم ولی کلیدهامو پیدا نکردم ناچار شدم زنگ بزنم همینکه صدای زنگ تو خونه پیچید تو از پشت در بلند گفتی : مامان!!! انقدر هیجان زده شدم چون اولین باری بود که کلمه مامان&n...
25 تير 1390

پسر تنبل من

٢٢/٠٤/١٣٩٠ پسرک نازم امروز تونستی بدون کمک روی چهار دست و پات وایسی همه هم سن و سالات تو فامیل کم کم دارن از دیوار میگیرن و راه میرن اما تو تازه امروز تونستی خودتو روی چهار دست و پات نگه داری البته من کاری به حرف دیگرون ندارم بالاخره هر بچه ای خصوصیات خودشو داره منم میزارم به حساب تنبلی پسرونه ات.... دلم خیلی برات غش میره وقتی روی دستهای نحیف و کوچولوت بلند میشی و بعد یکمرتبه جفت زانوهاتو بلند می کنی و با تعجب سرتو میندازی پایین و از زیر شکمت پاهاتو نگاه می کنی، بعد از چند ثانیه هم خسته میشی و سرتو میزاری زمین... اولین دفعه هم که این کارو کردی نگاه همه کردی و از ته دل جیغ کشیدی و همه برات کف زدن تو هم یهو ترسیدی و گریه کردی &...
25 تير 1390

نکات تربیتی

از امروز اگه خدا بخواد می خوام تو این قسمت نکات تربیتی کوتاه و مفید یادداشت کنم تا هم خودم مرورشون کنم و هم دیگرون ازش استفاده کنن تا بتونن واسه تربیت نی نی هاشون استفاده کنن امیدوارم بتونم این قسمت رو با کمک بقیه مامانا هر روز آپدیت کنم. نكته اول: یکى از راه هاى شخصیت دادن به کودک، سلام کردن به اوست. ...
25 تير 1390

سیب

تو به من خندیدی و ندانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب در دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت...
25 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر مامان می باشد